بغض نامت لشگری را ابن ملجم کرده است

گرچه هر لحظه تماشای تو شادم کرده است

دیدنت این‌بار دل را خانه‌ی غم کرده است


ای جوان! گفتم عصای دست پیری‌ام شوی

داغ تو پشت مرا مثل عصا خم کرده است


پای خود را می‌کشی بر خاک اسماعیل من

تیغ امّا در تن تو کشف زمزم کرده است


عده‌ای شمشیر... بعضی تیر... نیزه... دشنه... سنگ...

هرکسی از کینه هرچه شد فراهم کرده است


آن‌قَدَر بر پیکرت پیچیده ردّ زخم‌ها

راه را گم، چاره در این جمع درهم کرده است


زخم‌هایت یک طرف، زخم سر تو یک طرف

بغض نامت لشگری را «ابن ملجم» کرده است


تاب آوردم که بی‌تاب از عطش رفتی ولی

طاقتم را خنده‌ی بی‌جان تو کم کرده است
دیدگاه ها (۱)

بر زمین انگار ثارالله را پاشیده اند

به جد معتقدم هر انسانی در زندگیش نقطه عطفی دارد که اگر حواسش...

‏ترکیب تو، به تجزیه‌ی نیزه‌ها رسیدگویا حسین هم پسری تازه می‌...

آیه ات بخش شده آینه ات پخش شده

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط